( 1906)که شمُرَد برگ درختان را تمام |
|
بینهایت کی شود در نطق رام |
( 1907)این قدر بشنو که چون کلی کار |
|
مینگردد جز به امر کردگار |
( 1908)چون قضای حق رضای بنده شد |
|
حکم او را بندهْ خواهنده شد |
( 1909)بی تکلف نی پی مزد و ثواب |
|
بلکه طبع او چنین شد مستطاب |
( 1910)زندگیّ خود نخواهد بهر خود |
|
بلکه خواهد از پی حکم احد |
( 1911)هرکجا امر قدم را مسلکی است |
|
زندگی و مردگی پیشش یکی است |
( 1912)بهر یزدان میزید نی بهر گنج |
|
بهر یزدان میمرد نه از خوف رنج |
( 1913)هست ایمانش برای خواه او |
|
نی برای جنت و اشجار و جو |
( 1914)ترک کفرش هم برای حق بود |
|
نی ز بیم آنکه در آتش رود |
( 1915)این چنین آمد ز اصل آن خوی او |
|
نی ریاضت نی به جست و جوی او |
در نطق رام شدن: کنایه از به گفتار در آمدن.
بی تکلف: یعنی بدون احساس رنج ومحاسبهْ سود وزیان.
مُستطاب: خوش آمده.
طبع او مستطاب شد: یعنی درونش از این محاسبه های مادی پاک شد.
مُستَلَذ: بامزه، لذت دار.
حیات مُستَلَذ: یعنی زندگی که از آن لذت مادی وجسمی می برند، او برای مزه این لذت ها زندگی نمی کند.
أمر قِدَم: خواست حضرت حق. آن چه از ازل در علم خدا گذشته.
بهر یزدان مردن: برگرفته از قرآن کریم است: « قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ »[1].
ترک کفر...: کنایه از توحید و پرستش حضرت حق. و اشارت است به: «ما عبدتک خوفاً مِن نارک و لا طَمَعاً فى جنَّتِک و لکن وَجَدْتُکَ أهلاً لِلْعبادَةِ.»[2]
از اصل آمدن: در سر نوشت بودن. چنان که بارها در مثنوى آمده است بر وفق عقیدت اشعریان سعادت و شقاوت براى هر انسان پیش از آن که به دنیا آید رقم زده شده است.
چه کسی میتواند همهْ برگهای درختان را بشمرد؟ مسلماً هیچکس. هستی بینهایت را چگونه میتوان بیان نمود؟ همین اندازه بدان که همهْ کارها جز به فرمان حقتعالی نمیگردد. وقتی قضای الهی مورد رضای بنده شود، هر حکمی که صادر کنید، آن بنده بدان گردن مینهد. چنین انسانی که به قضا راضی است؛ در طاعت و بندگیاش، نه رنجی میکشد و نه خواهان مزد و پاداشی است، بلکه خوی و طبیعت او بهگونهای پاک و خالص شده است که حکم و قضای الهی را بیهیچ عوض و غرضی خواهان است. آن بنده خالص، حیات و زندگی خود را برای نفس خویش نمیخواهد و به دنبال چشیدن مواهب مادی و لذتبخش نیز نمیرود. هر جا حکم ازلی پروردگار، راهی را معلوم و مشخص کند، رهرو آن طریق است. حیات و مرگ در نظر او یکسان است. چنین انسان خالصی تنها برای رضای پروردگار زندگی میکند، نه برای به دست آوردن گنج. به خاطر خدا میمیرد نه به دلیل ترس و رنج. نظر مولانا به آیهْ شریفه سورهْ انعام است: ای پیامبر! بگو که نماز و نیایش و زندگانی و مرگ من برای پروردگار جهانیان است. مولانا به این تفکر عارفانه اشاره دارد که عبادت نباید از بیم دوزخ یا به طمع بهشت باشد بلکه به فرموده مولا علی(ع): «ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک» و فرمایش دیگر که فرمود: «انّ قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، وانّ قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، وانّ قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار؛ گروهی خدا را به جهت میل به بهشت میپرستند، اینان سوداگرانند. عدهای خدا را به جهت بیم از دوزخ میپرستند، اینان بردگاناند. برخی نیز خدا را میپرستند به جهت آنکه او را شایسته سپاس میبینند و اینان آزادگاناند.»
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |